سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خبر نامه لاله های شهر اردکان
نادان شما در کار فزاید آنچه نشاید ، و داناتان واپس افکند آن را که کنون باید . [نهج البلاغه]
 
 
 

ماه رمضان بود و ما قرار گذاشته بودیم قسمتی از شب را با مراسم و دعا و زیارت در گلزار شهدا کنار هم باشیم . طبیعی است هر شب بعد از آن حال خوشی که در نتیجه خواندن دعا و زیارت داشتیم ، مدت کوتاهی را صرف حرفهای خودمانی می کردیم و پس از آن جمع ما متفرق می شد. یادم هست که در جمع ما محمدعلی هاتفی و ناصر صالحی هم بودند.

آن شب جایی را که برای اجرای برنامه خودمان در نظر گرفته بودیم، قطعه ای از گلزار شهدای اردکان بود که هنوز هیچ کس در آن جا دفن نشده بود. در آن هوای لطیف ، در جوار شهدا، احساس می شد حالت روحانی خاصی بر فاضای اطراف ما حاکم شده است. وقتی دعا و زیارت را خواندیم هر کس به نوعی مشغول صحبت شد . محمدعلی و ناصر هم با یکدیگر صحبت می کردند اما صدای آنها کمی از حد معمول بلندتر شده بود؛ به طوری که من ناخود آگاه حواسم متوجه آنها شد. حرفهای دو نفری آنها به صورت شوخی بود ولی کم کم حس کردم این شوخی ها شدت گرفت و تبدیل به یک مشاجره جدی شد تا حدی که با خود گفتم الان با یکدیگر دعوا می کنند . از دور کلمات آنها را به هم ربط دادم تا بتوانم وارد بحث آنها شوم . محمدعلی می گفت : «من شهید می شوم و در همین جا من را به خاک می سپارند .» ولی ناصر با انگشت خود جایی را نشان داد و با لحنی بسیار قاطع و مطمئن گفت: «خیر، اینجا قبر من است ؛ محمدعلی؛ ببین من شهید می شوم، همین جا من را به خاک می سپارند و تو اصلا قبری نداری.»

نمی داستم چه بگویم؛ زیرا حرفی برای گفتن نداشتم تا طرفین را قانع کنم. انگار یقین داشتم اتفاق خواهد افتاد. قدرت بیان هر حرفی را از دست داده بودم. مات و مبهوت آن دو را تماشا می کردم . کم کم بچه های جمع آن شب متوجه این قضیه شدند . برای اینکه ماجرا خاتمه پیدا کند یکی از بچه ها با صدای بلند گفت :«بابا ، حالاکو، تا شهید شوید ! شب به نیمه رسیده الان باید سحری بخوریم ؛‌ بیایید برویم.»

جمع ما متفرق شد ولی حرفهای ناصر و محمدعلی دائم در ذهن من تکرار می شد : «اینجا قبر من است ، تو قبری نداری و ...» چرا ناصر با این صراحتمی گفت؟! یعنی چه؟ خلاصه گذر زمان پوششی شد تا گذشته کم کم فراموش شود، در این مدت هر کدام از بچه ها چند بار به جبهه اعزام شدند و برگشتند؛ اما در تاریخ 21/6/1362 منطقه جنگی کوشک هدیه ای را دو دستی تقدیم پدر و مادر ناصر کرد و آن جسم مطهر ناصر بود که با عظمت و شکوه بر دست مردم تشییع شد. من منتظر بودم تا جای دفن او را ببینم. عجیب است همان مکانی را برای او در نظر گرفته بودند که ناصر در آن شب ماه رمضان ، با انگشت سبابه خود به آن اشاره کرده بود.

از شروع خاسپاری تا پایان آن، ماجرای همان شب ذهن من را مشغول کرده بود و چیزی که لحظه ای فکرم را راحت نمی گذاشت دنباله حرفهای شهید ناصر صالحی بود که با اطمینان به محمدعلی گفت : « تو قبری نداری.» دیگر هر لحظه ای از زندگی من یک انتظار بود. انتظار گنگی که می دانستم هست ولی از پیش آمد آن ناخودآگاه فرار می کردم.

تقریبا دو سال از شهادت ناصر می گذشت. در این مدت محمدعلی چند بار به جبهه اعزام شد . زمانی که او در جبهه بود مخصوصا وقتی عملیاتی انجام می شد ، انگار مرغ دلم به آسمانها می رفت و جسم من نیز به دنبالش در فضای شهر سرگردان بود. چیزی را می خواستم که خودم هم نمی دانستم و وقتی بعد از عملیات خبر سلامتی محمدعلی را می گرفتم آرام می شدم. کم کم داشتم به این وضع عادت می کردم ؛ اما ناگهان با عملیات کربلای 5 در سال 1365 وقتی خبر شهادت محمدعلی را شنیدم ، مرغ دلم بال شکسته بر زمین افتاد. شبهای رمضان را به یاد آوردم و حرفهای ناصر شهید برای من تازه شد. پشت به افکار خود کردم و منتظر ماندم تا دفتر روزگار برگ دیگری را نشانم بدهد. بسیار عجیب بود که چگونه ناصر این فراق نامه را چند سال پیش برای من خواند . حالا دیگر کاملا آشکار شده بود که با استناد به حرفهای خودش به استقبال محمدعلی رفته و هر دو پیش هم هستند. من ماندم و انتظار 9 ساله که هر لحظه اش بغض گلو را فشرده تر می کرد. محمدعلی شهید شد و نام مفقود برای او ثبت شد.

حال به این نتیجه رسیده ام که آری، اگر بخواهیم بهتر ببینیم گاهی بهتر است که حتی چشمهایمان را هم ببندیم ؛ زیرا کسانی هستند که فردایشان بهتر از امروز است . این ماییم که باید حیاتی تازه و با طراوت را از سر بگیریم . خدایا یاریمان کن تا باز نمانیم!

به نقل از حسن هاتفی اردکانی (خادم الشهدا)

برگرفته از کتاب در حلقه دلدار جلد دوم


شعبانعلی قانعی اردکانی - کمیته فرهنگی و تبلیغی ستاد یادواره شهدا ::: دوشنبه 87/1/19:::

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 3
بازدید کل : 44391
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
خبر نامه لاله های شهر اردکان
.:: لوگوی دوستان::.

























.:: نوای وبلاگ ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت